پُــست ثآبــت
بهـ ناᓄ تڪ ᓄـاهے اᓆـیــانوس ᓆـلبـᓄ
سَـلاܢܢ :)
ᓄـوضوع ᓄـطالبـᓄـ: しѺ√乇
.
פֿـوشت اوᓄــב: CTRL+D
.
פֿـوشت نیوᓄــב:CTRL+W
.
ڪپی:✗
.
ᓄـطالب ωـتارهـ בار نوشتهـ ے خوבـᓄـهـ *
.
اوבافظ
.
[ بازدید : 775 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
بهـ ناᓄ تڪ ᓄـاهے اᓆـیــانوس ᓆـلبـᓄ
سَـلاܢܢ :)
ᓄـوضوع ᓄـطالبـᓄـ: しѺ√乇
.
פֿـوشت اوᓄــב: CTRL+D
.
פֿـوشت نیوᓄــב:CTRL+W
.
ڪپی:✗
.
ᓄـطالب ωـتارهـ בار نوشتهـ ے خوבـᓄـهـ *
.
اوבافظ
.
حــس خـــوبـــيـــه كـــه نـــدونـــم اومــــد خونــه...يهو از پـــشـــت
بـــغـــلـــم كـــنــى
از تـــرس جــــــيـــغ بـكــشم، سرتُ ببـــرى كنــــار گوشـــم و بـــگى:
نتـــرس، مـــنـــم...
يهـــو برَم گـــردونى سرمُ بــذارى رو قـــلبت و بـــگى: تا موقعى كه
اين قـــلب ميزنه تو دنيا از هـــيــــچى نترس...
منم هر از چندگاهی به گوشیم نگاه می کنم...مخصوصا وقتی بیرونم
که به قول امروزیا بگم
الکی مثلا منم یکی رو دارم که نگرانم بشه
*
داغتـــریـن آغــــوش هـــا را از تنـتــــ
و شیـریـــن تـریــن بــوســـه هـــا را از لبـــانتــــ
بیـــرون میکشـــم
بــه تـلـــافـی تمـــامـ ِ روزهــایـــی کـــه میخــــواهمتــــ
و نیسـتـــی...
ƇƠƝƬƖƝƲЄ ƦЄƛƊƖƝƓ
ﮬﻤﯿﺸﮧ نمیشود زد به
.
ﺑﯽ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻭ ﮔﻔﺖ:
.
تنها ﺁﻣﺪﮦ ﺍﻡ،ﺗﻨﮩﺎ ﻣﯿﺮﻭﻡ…
.
ﯾﮏ ﻭﻗﺘﺎﺋﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﻋﺘﯽ
.
ﯾﺎ ﺩﻗﯿﻘﮧ ﺍﯼ ﮐﻢ ﻣﯿﺎﻭﺭﯼ!ﺩﻝ ﻭﺍﻣﺎﻧﺪﮦ ﺍﺕ
.
ﯾﮏ ﻧﻔﺮﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﮬﺪ ﮐﮧ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﮧ
.
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ
می نویسم برای تو
ولی نمی خوانی
بازهم امیدوارم و تمام نوشته هایم را نگه می دارم
کسی چه می داند
شاید روزی نوشته هایم به چاپ رسید
شاید از هزاران نفر تو نیز خواننده نوشته هایم باشی
کسی چه می داند
من به هردری خواهم زد تا تورا ببینم
با کلید امیدم،شاید روزی
آنها را باز خواهم کرد
کسی چه می داند حال یک عاشق را
*
زندگیم رو مرور می کنم
خط به خط
از آنچه گذشت,از آنچه حال است و از آنچه می آید
اما یک خط از آیندم را نخواندم
برای آنکه با خود فکر کنم,شاید نام تو
در همان سطر نوشته شده باشد
کنار من
*
بدترین مسئله در دنیا
آن است که کسی را با تمام وجود دوست بداری
ولی بدانی به او نمی رسی
به هیچ عنوان
چون خیلی دور است,خیلی
ولی سعی کنی،تلاش کنی
هرشب با خودت بگی می دونم بهت نمی رسم ولی این دلم نمی فهمه
بزار حداقل تلاشمو بکنم بعد هی بهم نگه
.
تو خودت نخواستی
.
*
حکايــــت آن گرگـــــی
.
《شده ام كه》
با جمع
.
《زندگی ميكند》
با جمع
.
《به شكار ميرود》
.
امــــــا . . .
تنهايی
می جــــــــــــــــنگد
هرگاه صـدای جدیدی سلام میکند
.
سکوت میکنم...
.
من دیگر کشش "خداحافظی" را ندارم